درويشي به نزد پادشاهي رفت. پادشاه او را گفت که: «اي زاهد!»
گفت: «زاهد تويي!»
گفت: «من چون زاهد باشم که همة دنيا از آن من است؟!»
گفت: «ني! عکس ميبيني! دنيا و آخرت و مُلکت جمله از آن من است و عالَم را من گرفتهام. تويي که به لقمهاي و خرقهاي قانع شدهاي!»
فيه ما فيه