با سرو هم طرازي و با مه برابري
ني ني ز سرو برتر و از ماه بهتري
هرگز گداي کوي تو،اي آفتاب روي
سلطان شهر را به تمنا نزد دري
گفتم:چرا بديده من پا نمي نهد
ديدم که نيست لايق پاي تو اي پري
گفتم:که بنده سر و روي دگر شوم
ديدم بر آستان تو افتاده هر سري
گفتي بناز:کز عقب من نيا دگر
من خود به اختيار نيايم،تو مي بري
شيرين تر از تو در همه عالم نديده ام
«فرهاد» از آن شدم که تو کامم برآوري