دلم را یاد عشق داغت ای یار دبستانی
به آتش میکشد حتی در این عصر زمستانی
هنوز احساس آن آواز را روی لبم دارم
چه زیبا بود آن همخوانی و یار دبستانی
هنوز انگار دیروز است و گل در برف میخندد
چه رنگ باشکوهی داشت آن رقص گلستانی
تو دخترغنچهای بودی پر از حس شکوفایی
من آن مرداسمان بودم پر از شرمی دهستانی
دلم، اما چه زود از آن بلوغ مهربان برگشت
به سمت گرگ بازی های عصر کودکستانی
سپس آمد مه و شب خیمه زد بر ماه و... باغ ما
دلش شد داغدار نوعروس نارپستانی...
**
گل من، با تمام زخم و آوازت به من برگرد
بخوان، شاید که داد از این سکوت سرد بستانی!