بافت قديم بوشهر؛ آموزه اي براي ايجاد آرامش در خانه هاي امروزي
بوشهر چه بوشهر خوانده شود، چه بوختاردشیر و چه شهر آفتاب درخشان، هر چه هست، بستر زندگی، کودکی و جوانی مردمش است؛ شاید به زبان آید چهارمحل، اما مقصود تاریخ و ریشه شهر است.
دانشجوی مقطعراحیل ندومی / دکترا و پژوهشگر معماری بومی
شهر بوشهر بافتی تاریخی و منحصر به فرد دارد، معماری این بافت پویا و زنده استT متعلق به بیزمانگی است، به گونهای که از هر نسلی و دیاری پای به کوچهپسکوچههایش میگذارند، درگیرش شده و با آب و خاکش یکی میشوند.
شنیدهاید که میگویند خاک بوشهر دامنگیر است؟ بسیاری از ما زندگی کردن را از آن آموختهایم و آنچه در مسکن امروزمان نداریم، در آن دیدهایم، حس کردهایم و حتی ناخودآگاه نقوشش را وارد خانههامان کردهایم. این بافت مهجور است، چه در کشور و چه در شهر. معماری ناحیه گرم و خشک ایران همچون یزد، کاشان، اصفهان و جز آن را ستودهاند، خانههای شمال کشور چه در ناحیه معتدل و چه سرد را پاس داشتهاند. اما جنوب چه؟ این بافت، محل القا و ترکیب معماری ایران، کشورهای حاشیهی خلیج فارس، هند، افریقا و دیگر کشورهایی است که در تاریخ بوشهر نقش داشتهاند؛ علاوه بر این، نمونهای ارزشمند از معماری در ناحیه گرم و مرطوب ایران نیز محسوب میشود.
چهار محل، تاريخ و ريشه بوشهر بايد پايدار بماند
گهگاهی اشاراتی به بافت قدیم شهر شده اما ارزش آن مورد نسیان واقع شده، در سالهای اخیر پژوهشهایی هرچند کوچک در راستای پاسداشت این معماری صورت گرفته، اما این پژوهشها نیز منتظم نبوده و هر کدام به بررسی گوشهای از این بافت تاریخی پرداخته و قدمی در راستای حفظ آن برنداشتهاند. این بافت فراموش شده است، بیش از 10 سال است دانش معماری در بوشهر به نسل جوانمان آموخته شده اما جایگاهی برای آن دانش در بستر عمل فراهم نیامده است. همچنان بدون علم پیش رفته و عمل میکنیم. خانههای امروزمان بدون بصیرت ساخته میشوند. انسان در آنها فراموش شده. خانهها ساخته میشوند که بزرگ باشند و بزرگ به نظر آیند. برای افزودن ده سانتیمتر مربع به آن میجنگیم، اما به کیفیت زندگی در آنها توجه نمیکنیم. آنچه معماری چهارمحل میتواند به ما بیاموزد نکوداشت جایگاه انسان و آرامش او در خانه است. خانههای ما دیگر خانه نیستند، سرپناه شدهاند. چیزی در آنها فراموش شده. این گمشده در سنگسنگ بناهای بافت مکنون است، باید کشف شود تا به زندگی امروزمان روح دهد. زندگی ماشینی ما به این روح محتاج است.
از بین رفتن یک عمارت از روی بی دانشی است نه تصادف
ما برای آموختن معماری و چه بسا زندگی در کوچههای بافت قدم زدهایم، وزش نسیم را در شناشیرها بر وجودمان حس کردهایم، نور آفتاب را از نگاه رنگی پنجرهها و ارسیها دیدهایم، حضور انسان و روح او را در بناها درک کردهایم، از آن یاد گرفتهایم تا بتوانیم خانههایی بسازیم که کودکانمان در آن زندگی کرده و بزرگ شوند، نه فقط قد بکشند. ما همچنان به این بافت برای یادگیری نیاز داریم. هنوز آموختههایش را درس نگرفتهایم. اما هر روز که میگذرد، بخشی از این کالبد فرهنگ و هویتمان فرو میریزد.
از بین رفتن یک عمارت در نگاه اول اتفاق است، گرچه از روی بیدانشی است و نه تصادف. اما عمارت بعدی چه؟ خانه بعدی چطور؟ تکتک این بناها بافت را، مرجع دانش بومی ما را میسازند. از دست دادنش برای ما گران است و برای نسل بعد گرانتر. با از دست دادن این بافت و ساختوساز سرپناههای معاصر، میراث ما به نسل بعد چه خواهد بود؟ آیا مسکنهایی که به ضرب و زور محاسبات ناقص و پرداخت تخلفات ساختمانی سرپا میشوند، میتوانند خانههای کودکانمان باشند؟ میتوانند ریشه و فرهنگ ما را به فرزندانمان بیاموزند؟ ما به این بافت محتاجیم. ما به دانش مستخرج از این بافت برای صیقل روحمان در زندگی ماشینی امروز نیاز داریم. پاس بداریم آنچه را از تاریخمان به جای مانده. پذیرای دانش و مکشوفات جوانانمان باشیم. اجازه دهیم لیاقت و علم زمینه زندگی بهتر و بناهای ماندگار را برایمان بسازند.