فرصت شیرازی

فرصت شیرازی

شاید تو باشی یا تو باشی شاید تو باشی آن که در من
این روزهای خستگی را می گسترد دامن به دامن
 
این روزهای خستگی را من سالها بر دوش دارم
این سالهای مانده در راه، راهی نه تاریک و نه روشن
 
شاید تو باشی آن که هر بار از خرد و ریز خوشه هایم
خرمن فراهم می کند تا آتش بیندازد به خرمن
 
گاهی دلم را می گدازد، گاهی دلم را می نوازد
با ناگهان های حضورش در لحظه های نامعین
 
چشمش پر از سحر نوازش، گامش پر از آهنگ خواهش
چیزی که زن دارد از آهو، چیزی که آهو دارد از زن
 
شاید تو باشی... نه نبودی من شک ندارم نیستی تو
این گونه  بی رحمانه راندن دور از تو ای چشم فروتن!
                         *
در شهر جای دم زدن نیست از بس هوا تاریک و سرد است
من فکر می کردم که اینجا ماه است و ایمان است و ایمن
 
داد نگفتن ها بلند است، شرم برادرکشتگی ها
هر گوشه ای پا می گذاری حرف از شغاد است و تهمتن
 
من با تمام سرکشی هام، این روزها تسلیم محضم
این روزها تسلیم محضم دیگر مرا در خویش نشکن
 

ارسال دیدگاه