ندیده ساحل و در آب مردند

ندیده ساحل و در آب مردند

آکا صفوی
پدر بزرگم تعریف می کرد: ماچله و او زدیم قرار بید فردا حرکت کنیم سی بمبئی. یه پیرمردی هم می خواست همراهمون بیاد که صاحب لنج قبول نمی کرد. و می گفت: بوا سفر یه روز و دو روز نی! شش هفت ماه طول می کشه تا بریم و برگردیم.
ای نوع سفر به سفر سال مشهور بید.
روز حرکت؛ داشتیم میر فتیم تو بوم که دفرا بشیم، یهو زن پیرمرد خوش انداخت رو دست و پای صاحب لنج که بُچام لهوض هسن و حاجی با خوتون ببرین...
خلاصه ناخدا دلش رحم اومد و گفت حاجی هم بگین بیاد.
از نهگه دفرا شدیم،شراع کشیدیم و حرکت کردیم. او موقع سی راهنمایی لنج تو اقیانوس از محله ای بنام بندر معلم در هرمزگان، ناخدا استخدام می کردیم. از بندر معلم راهنما گرفتیم و حرکت کردیم سمت دریای عمان.
سی پیرمرد هم گفته بیدیم تو کار سنگین نکن، پشت سریدان باش و طباخی کن. می گفت:هنوز دو ماه از سفر نگذشته بید که حاجی حالش خراب شد. ده روزی هم مریض بید، تا بنده خدا جون داد. از ساحل هم خیلی دور بیدیم و نمی شد که ببریش تو ساحل دفنش کنی.
مرحوم آقام می گفت: غلسش دادیم و نماز روش خوندیم و نهادیمش. سکوت عجیبی بوم فرا گرفته بید.کسی حرف نمی زد که با جسد حاجی تو وسط دریا چه کنیم.یه نصف روزی هم نهادیمش. دیدم جسد داره فاسد می شه. صاحب لنج که جم ساطور سینه نشسه بید و چیش از جسد بر نمی داشت؛ یهو بلند شد و گفت:جسد بندازین تو دریا و الا هممون مریض می شیم و از بین می ریم. پدر بزرگم می گفت مو سی صاحب لنج گفتم : جواب خانواده اش کی می ده؟صاحب لنج گفته بید:مو میدم. میگه جاشوا فاتحه خوندن و سه بار جسد بلند کردن و نهادن،چند تا صلوات دادن و حاجی سپردن تو اقیانوس...
مرحوم پدر بزرگم می گفت: اون صحنه هیچ وقت از ذهنم پاک نمی شه.
هر وقت این داستان و تعریف می کرد این شعر و از فلک ناز با خودش زمزمه می کرد: ندیده ساحل و در آب مردند.
ماچله: مواد غذایی مایحتاج لنج/ بُچام: بچه هایم در گویش تنگسیری/ بوم: یک نوع لنج مسافرتی در قدیم/ لهوض: محتاج،گرسنه،لاوضع/ نهگه:اسکله در گویش محلی بوشهر/ دفرا: جدا شدن در اصطلاح محلی دریانوردی/ سریدان: آشپزخانه کوچک و چوبی لنج/ شراع:بادبان/ ساطور: نوک ساطوری مانند لنج

ارسال دیدگاه
  • پایگاه خبری نفت امروز
  • پایگاه خبری نفت امروز