برای علی غلامی

برای علی غلامی

سید رضا صافی

علی جان! استاد عزیزم! الآن که این متن را برایت می‌نویسم،  چهار، پنج ساعتی از آرامشت می‌گذرد
حقیقتا چنین عمر پر برکتی، بعد از سال‌ها تلاش بی‌وقفه،  جای دستمریزاد بسیار دارد
تو مصداق «یک لحظه از حرکت باز نایستادن»ی استاد
هنگامیکه پس از ده‌ها سال تدریس و آموزش نتوانستی فیلم بسازی یا جلوی دوربین بروی، تئاتر کار کردی و نوشتی. و زمانیکه مجالی برای تئاترت فراهم نشد، شعر سرودی و منتشر کردی
علی جان! غلامی عزیز! خوشحالم که در آخرین دیدار، همۂ تلاشم را کردم که به رسم شاگردی دستانت را ببوسم؛ گرچه نگذاشتی و متواضعانه حسرت آنرا بر دلم نهادی
علی جان! خوشحالم که در آخرین دیدار، هدیه‌ای به رسم یادبود به حضورت تقدیم کردم که تصویر مهربان خودت بود. و باز خوشحالم که در همان دیدار -که همین چند روز پیش بود- در حضور همگان گفتم که «همچون یک برادر بزرگتر یا یک پدر، دوستت می‌دارم و مدیون زحماتت هستم
هم‌اکنون پس از سال‌ها بالاخره قلبت از تپش بازمانده و تنت آرام گرفته است. زمان استراحت فرا رسیده استاد؛ کمی آرام بگیر. وقت فراغت است!
اکنون دوست می‌دارم بعنوان یکی از ده‌ها و صدها شاگردت با صدای بلند بگویم: سپاسگزارم استاد! خسته نباشید! خدا قوت...
شرح عکس: من و استاد غلامی عزیز. چند روز پیش (۲۰ اردیبهشت ماه ۱۳۹۸) در حاشیۂ مراسم تجلیل از ایشان.
*
پی‌نوشت: به رسم یادبود و برای آخرین بار، نام خودت را به این پست برچسب می‌زنم. گرچه می‌دانم هیچ‌گاه از سوی تو «لایک» نخواهد شد.



ارسال دیدگاه