تنگسیر»؛ همخوانی تاریخ، ادبیات و سینما
قسمت دوم پس همخوانی تاریخ، ادبیات و سینما در ماجرای شیرمحمد تنگسیر، گفتمانی فرهنگی است که در آن واقعهای تاریخی، اثری ادبی و نمایشی هنری بهموازات هم و در تعامل با جامعه پیش میروند و معناسازی میکنند، تا به آفرینش معنایی واحد برسند، معنایی که نمود آن در خوانش ما بازنویسی تاریخ با بازخوانی ادبیات است. به سخن دیگر، در بیان تاریخ محمد یکبار آنهم شوال ۱۳۴۱ هجری قمری پنج نفر را کشته، اما بازخوانی ادبیات به ما میفهماند که اینان در همان جهانی که در آن زاده شدهاند نمیمیرند بل، بارها و مدام و مداوم در حال زنده شدن و مردناند.
محسن حاجیپور
در طول تاریخ معنای یکسانی از این خوانش برداشت نشده، چهبسا در دورهای خلاف آن معرفت یافته باشد. برای نمونه، گزارشگر استخر در تعابیری که معرف کشنده و کشتهگان است؛ بزاز را بدهکار و حاکم را شیخ بیچاره و دو نفر وکیل را با عزت و جاه و جلال، کربلاییمحمد معروف به گندرجب و آقاعلی عبدالنبی میخواند و زارمحمد را یک آدم دیوانۀ ازجانگذشته که مثل قابضالارواح به قتل پرداخته. پرویزی و چوبک اما با توصیفهایی همانها را خوار جلوه داده و زشت میکنند و در مقابل زارمحمد را شیرمحمد مینامند. بیشک شیرمحمد را هماینان لقب داده در دهانها نهادند وگرنه استخر گزارش میکند: «پس از این واقعه مردم بوشهر که هیچوقت اینگونه اتفاقات را به خاطر ندارند به هیجان آمدند و در امیریه اجماع کردند. در واقعه مدتی قبل که حبیب و منصور نامی، مشهدیعبدالنبی خرازیفروش را به قتل رسانیدند و مجازات نشدند ایراد کردند که اگر آن دو نفر معدوم شده بودند امروز این اتفاق نمیافتاد و یمینالممالک حکمران برای اسکات مردم فوری حبیب و منصور را از محبس به اداره قشونی فرستاد که مجازات شوند. ولی پس از مشاوره گویا صلاح را در تعویق میبیند. این مسامحه به شدت هیجان مردم افزوده شد. ریختند به تلگرافخانه متحصن شدند. مراتب را به طهران مخابره کردند و از یمینالممالک و اوضاع عدلیه شکایت نمودند». حتی برخی علما در محکومیت عمل زارمحمد بیانیهها صادر نمودند و ایرج افشار در «نگاهی به بوشهر» ابیاتی از عالم کامل دشتی آقاسیدعلینقی حسینیدشتیمیانخرهای «در مرثیه شیخ ابوتراب بوشهری که به دست بشیرمحمد نامی به قتل رسیده» میآورد: «یا دهر جدد حزنک الایام/ و تضاعفت شجوایک و لالام...» و قاضی عدلیه و مأمور نظمیه قاجار در بوشهرِ آن روز در پی بزرگداشت نام زارمحمد و تجلیل مقام او نبودهاند، بلکه محاکمه قصد آنها و خواستۀ مردمِ به هیجان آمده بود. واقع آن است که اگر قرار بود واقعۀ شیرمحمد تنها در نوشتههای تاریخی بماند بیشک به نفع کسانی ثبت و بازسازی میشد که قدرت سیاسی و اجتماعی را در دست داشتند، و تاریخ روایت احقاق حق زارمحمد را طغیان علیه ظلمی رواشده ضبط میکرد و چهرهای که در آخر و تا آخرت از وی میمانست نه شیری سلحشور که گردنکشی یاغی در برابر بیداد زمانه بود، یا در بهترین شکلش مظلومی طاغی. عرف تاریخ همین است و نه چیزی بیشتر.
اما امروزه در «فرهنگنامۀ بوشهر» مدخلی به نام «شیرمحمد» وجود دارد که ذیل آن آمده: «مردی تنگسیر، شجاع و بیباک به نام زایرمحمد که بعداً به شیرمحمد شهرت یافت و تا امروز نیز ورد زبان مردم بوشهر است». این پیوند پیچیدۀ گفتمانی «تحت کنترل الگوی وحدتبخشی است که الگوی معرفتی خوانده میشود» و میشل فوکو مطرحکنندۀ آن معتقد است «در هر دوره الگوی معرفتی معینی وجود دارد، چون برحسب آنچه که از واقعیت دریافت میکند، اصول اخلاقی و رفتاری خاص خود را پدید میآورد». پس در اینجا گزارشگر هفتهنامۀ استخر صرفاً میخواهد یک حادثۀ تاریخی را گزارش کند، با آنکه چوبک درصدد خلق یک اثر ادبی است و با نقبی به آرای هگل، تاریخگرایی متافیزیکی معتقد است «اثر ادبی بیان شاعرانۀ یک لحظه در روایت تاریخ است... بازتاب و بیان فرهنگ نیست، بلکه روشی است برای خلق ارزشها و معانی فرهنگی». به تعبیر دیگر، تنگسیر نه روایت یک سرانجام بلکه داستان یک سرآغاز است؛ بازگشتی به تاریخ، آنجا که محمد در مقابل تجاوز و غارتگری ایستاده و میخواهد بهجای خوار و کوریِ ناشی از تجاوز به حق خود، خاری باشد در چشم متجاوزان به حقش. قصۀ پربسامد تعدی و تمرد.
«در تعریف حقیقتمانندی گفتهاند: کیفیتی است که در شخصیتها (نگاه شخصیتها) و اعمال داستان وجود دارد و باعث واقعی جلوه کردن آن نزد خواننده میشود... بنابراین میتوان گفت حقیقتمانندی در تاریخ یک اصل استوار و پایدار است در حالی که در داستان (واقعگرا) حوادثی شبیه به حوادث زندگی عادی بیان میگردد که عقل آن را میپذیرد و نویسنده با اندکی تخیل آن را در حد حوادث واقعی نشان میدهد... در حقیقت در بخشهایی از تاریخ تنها راه ارتباط با گذشته، تخیل است». در داستان و با عنصر شخصیتپردازی نویسنده میتواند به درون شخصیتها راه یافته، اما مورخ همواره ناظری بیرونی است. و اینجاست که پرداختِ حماسی-اسطورهای شخصیت شیرمحمد به تاریخ تحمیل میشود تا ماجرا از گذشتهای واقعی به مفهومی ذهنی تأویل یابد. تفسیر اسطورهای شخصیت شیرمحمد به این خاطر است که «برخلاف تصور معمول ما، اسطوره منبع موثقتری برای فهم حقیقت است تا تاریخ». چوبک نام داستانش را به قهرمانش اختصاص نمیدهد -کاری که پرویزی در «شیرمحمد» انجام داده، یا خبرنگار هفتهنامۀ استخر که نام زایرمحمد آغازگر خبرش میشود- چوبک هویت محمد را که ریشه در زادگاه و قومیتش دارد برگزیده، تا باور کنیم همانگونه که قومی حیات اجتماعیاش را در دورانها گذرانده سرشار و سراسر قهرمانی، قهرمانیاش میتواند جاری باشد و از انسانی به انسان دیگر تعمیم یافته، پیوند خورده، قهرمانی دیگر ظهور کند؛ مردی که تبلور آرمان قوم تنگسیر باشد، سبب سربلندی و سرافرازیشان. و زارمحمد تنگسیر است، حال چه در معنی عام خود اهالی منطقه تنگستان و چه به تعبیر خاصی که در آن «هر تنگسیر تنگستانی هست ولی همه تنگستانیها تنگسیر نیستند». آنها شهرهاند به غیرت و شرف، دلاوری و دلیری و نهترسی، مردان پهلوانشان شیرمرد و زنان جگردارشان شیرزن.
در هفتهنامۀ استخر (در بیان تاریخ) نامی از این هویت نیست اما در تمامی روایتهای داستانی، زارمحمد همواره خود را به هویتش پیوند میزند: «حاجی میدانی من تنگسیرم و زور نمیشنوم. وقتی پای زور بمیان آمد برای یکشاهی هم که شده زیر بار نمیروم ولو گردنم را اره کنند»، «ما تنگسیرا مردم بدبختی هسّیم. همش ظلم، همش حرف زور. بالاخره نباید کسی پیدا بشه و ریشه این ظلم را بکنه؟... [و] آنها را از زلفان بلند و اندام یغور و سرووضعشان [میشناسند] و به آنها «صحرایی» [میگفتند]». برای آنها «تو زندگی هیچچیز نیس که بقدّ شرف و حیثیت آدم برابر باشه؛ حتی جون آدم. حتی زن و بچه آدم... همین چل، چلوپنجسال زندگی آبرومند بهتر از صد سال زندگی با ننگ و سر به زیریه». چوبک محمد را یک نام نه، یک هویت میپندارد. هویتی به وزن یک قوم! کاری که براهنی نمیکند و در «تطهیر تنگسیر» هزار تومان محمد را در یک کفۀ ترازو نهاده و قتل پنج نفر را در کفۀ دیگر، تا به این نتیجه برسد که «محمد قابل تبرئه نیست، نهفقط در برابر عدالت اجتماعی، بلکه حتی در برابر دید عادل خواننده یا منتقد». بااینحال بهتر آن بود که بهجای هزار تومان محمد آن کفۀ ترازو را از آدمهای لهشده و زیر بار زور و جور میانباشت تا به نفع شیرمحمد سنگینی کند.
البته «ورای هر تعریفی از واقعگرایی، منازعه فلسفی کهنهای نهفته است و بین پیروان جزءگرایی و طرفداران کلگرایی کشاکشهای انتقادی در گرفته است. گئورگ لوکاچ ازجملۀ مهمترین منتقدانی است که باور دارند این دو مفهوم [جزءگرایی و کلگرایی] در «تیپ» در هم میآمیزد، زیرا «تیپ» شخصیتی است که «وحدت جداییناپذیر جزء و کل» را تجسم میبخشد». شیرمحمد در داستان پرویزی با گفتن این جمله که: «این چه شهریست کاسبش دزد...، وکیلش دزد!» میخواهد تو بدانی و بشنوی و بیندیشی و سپس قضاوت کنی: در شهری (تو بگو نظام قاجاری) که کاسبش (نظام اقتصادیاش) دزد است... وکیلش (نظام قانونگذاریاش) دزد است، نظمی وجود ندارد و جامعۀ بینظم، جامعهای عاری از حقیقت است، عاری از عدالت، و به قول کامو در مقابل نظمی متعالی که نامش عشق است، [همواره] نظمی خونین نیز وجود دارد که «در آن بشر به انکار خود برمیخیزد و قدرتش در نفرت و کینه است». در جامعهای که عدالت بمیرد، آزادی مرده است، مردم بردهاند، و شیرمحمد نمیخواهد برده باشد، ذلت نپذیرفته و شعارش را به شعور مذهبیاش گره زده میگوید: «من مثه حسینبنعلی [ع] برای گرفتن حقم میرم. خونم که از خون او رنگینتر نیس». مقاومتی که در این معادله عادلانه به نظر نمیرسد، او باید بهتنهایی در برابر نه چهار نفر -که چهار معنی- که پنجه در پنجۀ نظام حاکمه انداخته و بتواند بایستد، ایستادنی سربلند و سرافرازانه. پس راهی نیست جز سرکشی و طغیان و تمرد، و «هر متمردی که در برابر ستم بایستد، با این کار همبستگی همۀ مردم را تأیید میکند». همان رازی که موجب شد «دیگر به او نگفتند زارمحمد، همه گفتند: شیرمحمد، شیرمحمد». نامی که هنوز در صفحات آن دیار طنینانداز است. تا به قول لوکاچ «تاریخِ گذشته را همچون پیشتاریخِ زمان حال» ببینیم.
محمد اگر با وجدانی آسوده، در جامعهای از ظلم در رنج و زمانهای اسیر فقر و ستم، به کشتن ستمکاران رفته، نه بهخاطر نتیجهای است که براهنی گرفته و میگوید: «محمد، تا حدی غولی است که دست به اعمال رئالیستی میزند؛ به دلیل اینکه آدمکشی برایش زشتی خود را از دست داده است». نه، رفتن به ویرانی کاخ ستم نشانۀ معنایافتگی مرگ در ضمیر شیرمحمد است. او میداند که پس از این رفتن دیگر نمیماند؛ حال این نماندن چه با مردن حاصل آید چه با گریختن، رفتنی که مرگ حضور او در دنیای واقعی و سفر به جهان افسانههاست. رفتنی که براهنیِ منتقد نمیپذیرد و آرزومندانه حسرت میخورد: «ای کاش محمد میمرد». اما محمد نمرد و با حضور جاریاش پیوسته در ذهن تاریخی مردم ظهور کرد. آنچه پیداست همۀ این روایتها چه در ادبیات چه در تاریخ، تا لحظۀ فرار شیرمحمد آمدهاند و پس از آن پیشتر نرفتهاند تا پشت سرش قصهها بپردازند. یکی گفت با بلم (قایق) رفت عربنشینها! دیگری گفت جلوی دروازۀ بوشهر سیاهی را که اسبی برای اربابش میبرد از اسب پیاده کرد و رفت و ندیدار شد و تنها غبار اسب و سوار بر جاده ماند، کسی میگفت رفت سوی خوزستان و در بازار امیدیه مدتی دکاندار بود، دیگری از بحرین برگشته میگفت آنجا دیدهاش، و تا آنجا فسانه شد که گفتند در عزیمت رضاشاه به خوزستان نشانهاش را به وی دادهاند تا با خود ببردش پایتخت و به نشان والای جلاد دربار نائل آید!
همین جنبههای افسانگی شخصیت شیرمحمد در ذهن تاریخ، چوبک را بر آن داشت تا از او یک جهانپهلوان واقعی بسازد و برای ساخت چنین آدمی به گزافهگویی و مبالغۀ شخصیتش پرداخته تا فرآورده یک محال باورکردنی شود. و میداند که چنین شخصیتهایی موردعلاقه و پذیرش همگان خواهند بود. شخصیتی که منتقدانی چون خرمی و اسحاقیان را بر آن داشته تا سیمای جهانگیر و اساطیری برای شیرمحمد قائل باشند. محمدمهدی خرمی در مقاله «تنگسیر بازسازی اسطورهگونۀ داستانی واقعی» میآورد: «در این روایت نشانههای تلاشی -آگاهانه یا ناخودآگاهانه- برای خلق هویتی اسطورهای برای انسان عادی به چشم میخورد، هویتی که بنا بر ماهیتش از چارچوب تنگ و محدود ایدههای سیاسی- اجتماعیِ مشخص میگذرد». و در ادامه، خواسته مردم برای گرفتن ورزای یاغی سکینه و پذیرش زارمحمد را پیشانینوشت او برای قهرمان بودن دانسته میافزاید: «قبول او نشانههای سرنوشتی هستند از پیش تضمین شده و گریزناپذیر.» و ادعا میکند: «تنگسیر، بهخاطر روایت کردن این پروسه، قابلیت آن را پیدا میکند تا با درگذشتن از مرزهای ملی، در سایر فرهنگها و جوامع نیز خوانندگانی برای خود بیابد.» خرمی در ادامه بیگانگی زارمحمد با فاصلهگرفتن از دنیای آشنای واقعیاتِ روزمره را «شرط لازم برای گذار از یک موجودیت ساده به یک اسطوره» میداند و معتقد است «درواقع بخشی از این هویتِ اسطورهای که نتیجۀ کنکاش روانیست به دنبال این فاصلهگیری فرد از دنیای بیرون میآید چراکه صرفاً در این شرایط است که فرورفتن در دنیای درون امکانپذیر میگردد». اما بیگانۀ چوبک نهتنها برای گذار به حضوری اسطورهای از دنیای آشنای واقعیات فاصله میگیرد، که با رفتن به دنیای درون خود خواستار بازگشت به خویشتنِ خویش است، بازگشت به هویت حقیقی و اصالت قهرمانیاش، ماهیتی که او را به وحدت با روح حماسی قوم خویش فرامیخواند.
پیشوند «شیر» که صفتی برای مردانگی و دلیری و مظهر شجاعت است، اولبار در داستان لقبی در ستایش «رئیسعلی دلواری» چهرهای حماسی-ملی در تاریخ ایران، و سردار قهرمان مبارزه با استعمار، آنهم از زبان محمد در بزرگداشت یاد و نام وی جاری میشود: «رئیسعلی که شیرمرد بود». و چوبک با پیوند این صفت به نام محمد چهرهای متجلی از قهرمانی ملی-حماسی را بازمیآفریند؛ تا شیرمحمد حضور و ظهور مدام یک قهرمان ملی-حماسی باشد. پس آنجا که خرمی میپندارد: «پروسه تغییر هویت درواقع شامل دو بخش است. بخش اول، که درواقع شرایط لازم برای تحقق بخش دوم است، مرگ هویت پیشین است» نگارنده را وامیدارد به تأمل دراینباره که استحالۀ زارمحمد به شیرمحمد را نه مرگ هویت پیشین که بازگشت به هویت حقیقی بپندارم، هویتی که حقیقت ذهن اجتماعی-تاریخی تنگسیریهاست.
جواد اسحاقیان نیز بر آن است که «چوبک اصلاً قصد نوشتن یک رمان «حماسی» نداشته است و آنچه رفتار حماسی و مبارزۀ ضد طبقاتی و ضد استعماری در این رمان ترسیم و توصیف شده... و آنچه در پیشزمینه آمده است، زمینۀ اسطورهای-استعلای روانی اثر است... رمان، به تعبیری داستان تکامل روانی او [شیرمحمد] است و... به یک اعتقاد، حماسهای معنوی است برای رسیدن به کمال و تمامیت...». وی تکامل شخصیت برای رسیدن به «تمامیت روانی» یعنی رسیدن به هویت بزرگتر را با خوانشی اسطورهای تحلیل کرده تا «تشرف» زارمحمد به رمان را نشان دهد، و برای این کار چهار سیمای اسطورهای «حیلهگر»، «خرگوش»، «شاخ قرمز» و «سیمای توأمان» را برای محمد ترسیم میکند. ایشان پاپتیبودن محمد در آغاز رمان در کنار برخی وصفهای چوبک از هیئت «انسان-غول» شخصیتش را، به اعتبار معرفتیاش گره زده و نتیجه میگیرد: «این رفتار دلالتگر، نشان میدهد که جامعهپذیر نیست و پسافتادگی فرهنگی دارد... [و] محمد باید از حیات حیوانی و نازل خود بگذرد به سوی زندگی انسانی و اجتماعی خود، پیش برود». غافل از آنکه همین محمد در روز واقعه نیز با آنکه جامۀ نو بر تن میکند و سیمایش را با رفتن به دلاکی صفا میدهد، هنوزاهنوز پابرهنه است، حتی پابرهنه از مهلکه گریخت و پابرهنه رفت!
«سیمای خرگوش» ناظر به یک موجود اجتماعی است که کششهای غریزی و کودکانهای را که در دوره «حیلهگر» وجود داشت، اصلاح میکند. پس «مشاهدۀ تنازع برای بقا در جنگ مورچگان برای تصاحب سوسک زیر درخت کنار» را برای محمد معنای شعر محمدتقی بهار کرده و میگوید: «زندگی جنگ است جانا بهر جنگ آماده شو» تا «طی طریق او بهسوی تمامیت روانی» باشد. در همینجا «گذاشتن لاشه سوسک بیجان در کنار شمعها [را] رفتاری هیجانی، احساسی و بیوجه» میداند و بهدنبال رابطۀ میان «سوسک» و «اجنه» است و نمییابد. «ازمابهتران» ماورای طبیعت انسان هستند اما، نذر و توسل زارمحمد به آنها، صرفاً یک توسل عقیدتی است و نه شاید تقاضای نیروی ماورایی.
اسحاقیان در ادامه میآورد: «آنچه او [شیرمحمد] بهتازگی دریافته، این واقعیت است که در جامعه عقبافتاده وی، هرگز نمیتوان به نهادهای مدنی و حقوقی دل نهاد». پس از آن «سیمای شاخ قرمز» که تبلور فتح و پیروزی در قهرمان است و «ضربهزدن به حیثیت سیاسی قاجار» و اثبات بیکفایتی آن، و «سیمای توأمان» که آخرین مرحله «گذار» قهرمان در روند «تشرف» است. ترکیبی از نیروی «اندیشه» و «عمل».
فارغ از مبالغه در نمایش چهرۀ اسطورهای شیرمحمد، که ذهنش امواج پرتلاطم سیلانی است و سیلابی ویرانگر را به تصویر میکشد؛ نشانههای بسیاری هست که چوبک خواسته از محمد چهرۀ یک پهلوان حماسی خلق کند. از آن جملهاند نامی که نویسنده برای فرزندان محمد برگزیده، «سهراب و منیژه». نامهای نادر قرن چهاردهم خورشیدی در خانوادهای صحرایی! چنانکه همین فرزند در روایت پرویزی یکی بیشتر نیست و آنهم به نام «خدر»؛ پس در روایت چوبک نام فرزند میشود «سهراب» تا پدرش بازتاب و نمایانگر حضور پهلوانی حماسی به نام «رستم» باشد، و با کارهایی که تنها از او برمیآید محمد را پیکری رستمگونه بدهد. نمونۀ دیگر آنگاه که برای گرفتن ورزای بحرینی سکینه میرود، در نام «لهراسب» یادآور میشود، تا انگار نویسنده خواننده را خطاب کند: وقتی «لهراسب» -دارندۀ اسب تیزرو!- کاری ازش برنیاید نوبت به پهلوان پهلوانان محمد میرسد. آمدن قصۀ مهار ورزای یاغی و جدال با بمبک (کوسه) در دریا نیز ادامه روشی است که نویسنده در شخصیتپردازی خود از سیمای تاریخی زارمحمد پرداخته، تا چهرۀ حماسی-ملی شیرمحمد را نقش بزند.
راوی پرچم شقورق و افراشتۀ انگلیس و اهتزاز کهنهبیرق ایران روی امیریه را به شرمساری زارمحمد و ذلت جامعهای پیوند میدهد که فراموش کردهاند انگار «همین چند سال پیش نبود که جهازشون آوردن خونه و زن و بچههامون به گلوله بستن و اونهمه تنگسیر کشتن؟... هنوز خون جوونای تنگسیر تو نخلسونای «تنگک» خشک نشده...» تا زارمحمد آرزو کند: «حالا دلم میخواد «رئیسعلی» سر از گور دربیاره ببینه چه خبره...» و این سر از گور درآوردن همان «بیرون آمدن نیروی زمینی یک آدم توی این دنیا[ست]» که گلستان برای صحنه آغازین فیلم تنگسیر اندیشیده و نادری آن را درآورده است. واقع آن است که چوبک نیز میخواهد یک «رئیسعلی دلواری» دیگر ظهور کرده و سر از گور دربیاورد! و شیرمحمد نمود وجودی نجاتبخش و احیاکنندۀ روح آرمانی، و تجلی آمال و آرزوی تنگسیر باشد؛ روحی رها و آزاد.
بیشک پذیرش این شخصیت در اخبار نشریهها و اسناد و استناد گزارشهای تاریخی میسر نبود، تا ادبیات آن را تعین بخشیده، ماندگار کند و هنر آفرینش تازهای از آن دست دهد. ما با خواندن رمان «تنگسیر» و نمایش رئالیستی واقعه، قرار نیست به یاد خاطرۀ تاریخی شیرمحمد افتاده از آن یاد کنیم -چه خوب چه بد، چه با خوشی چه ناخوشی- بلکه گفتمان صدق و کذب چوبک در بازآفرینی این ماجرا با بهرهبردن از مؤلفههای تاریخی، سرانجام بازتاب دیدگاه مسلط و متعهد اجتماعی نویسندهای است که با ستمگران در جنگ است، همواره چون «تنگسیر».
منابع:
- گزیده تاریخ بیهقی، نرگس روانپور، چاپ هفدهم (1379)، نشر قطره.
- نوشتن با دوربین، ابراهیم گلستان، چاپ پنجم (1394)، نشر اختران.
- پرده، میلان کوندرا، ترجمه کتایون شهپرراد و آذین حسینزاده، نشر قطره.
- در جهان رمان مدرنیستی، فتحالله بینیاز، انتشارات افراز.
- نظریههای روایت، والاس مارتین، انتشارات هرمس.
- نگاهی به بوشهر، جلد2، ایرج افشارسیستانی، نسل دانش.
- تاریخ اقتصادی-اجتماعی بوشهر در دوره قاجاریه با تکیه بر نقش تجار و تجارت، رضا دشتی، انتشارات پازینه.
- فرهنگنامۀ بوشهر، جلد2، سیدجعفر حمیدی، نشر جامی.
- سیری در زندگی زایرخضرخان تنگستانی، سیدمحمدجواد حسینی، انتشارات ستاره جنوب.
- قصهنویسی، رضا براهنی، نشر نگاه.
- تعهد اهل قلم، آلبر کامو، نشر نیلوفر.
- مارکسیسم و نقد ادبی، تری ایگلتون، نشر بوتیمار.
- یاد صادق چوبک، علی دهباشی، نشر ثالث.
- «از تاریخ تا داستان؛ تحلیل عناصر مشترک بین تاریخ و داستان»، محمدی فشارکی، محسن و فضلالله خدادادی، پژوهشهای تاریخی، پاییز 1391. دوره48 (دوره جدید)، شماره3 (پیاپی15).
- «تاریخ بهمنزلۀ داستان»، حسین پاینده، نامۀ فرهنگستان، آذر 1384، دوره7، شماره3 (پیاپی27).
- «خوانش اسطورهای تنگسیر»، جواد اسحاقیان، سایت ادبی-هنری حضور، 1398.
اما امروزه در «فرهنگنامۀ بوشهر» مدخلی به نام «شیرمحمد» وجود دارد که ذیل آن آمده: «مردی تنگسیر، شجاع و بیباک به نام زایرمحمد که بعداً به شیرمحمد شهرت یافت و تا امروز نیز ورد زبان مردم بوشهر است». این پیوند پیچیدۀ گفتمانی «تحت کنترل الگوی وحدتبخشی است که الگوی معرفتی خوانده میشود» و میشل فوکو مطرحکنندۀ آن معتقد است «در هر دوره الگوی معرفتی معینی وجود دارد، چون برحسب آنچه که از واقعیت دریافت میکند، اصول اخلاقی و رفتاری خاص خود را پدید میآورد». پس در اینجا گزارشگر هفتهنامۀ استخر صرفاً میخواهد یک حادثۀ تاریخی را گزارش کند، با آنکه چوبک درصدد خلق یک اثر ادبی است و با نقبی به آرای هگل، تاریخگرایی متافیزیکی معتقد است «اثر ادبی بیان شاعرانۀ یک لحظه در روایت تاریخ است... بازتاب و بیان فرهنگ نیست، بلکه روشی است برای خلق ارزشها و معانی فرهنگی». به تعبیر دیگر، تنگسیر نه روایت یک سرانجام بلکه داستان یک سرآغاز است؛ بازگشتی به تاریخ، آنجا که محمد در مقابل تجاوز و غارتگری ایستاده و میخواهد بهجای خوار و کوریِ ناشی از تجاوز به حق خود، خاری باشد در چشم متجاوزان به حقش. قصۀ پربسامد تعدی و تمرد.
«در تعریف حقیقتمانندی گفتهاند: کیفیتی است که در شخصیتها (نگاه شخصیتها) و اعمال داستان وجود دارد و باعث واقعی جلوه کردن آن نزد خواننده میشود... بنابراین میتوان گفت حقیقتمانندی در تاریخ یک اصل استوار و پایدار است در حالی که در داستان (واقعگرا) حوادثی شبیه به حوادث زندگی عادی بیان میگردد که عقل آن را میپذیرد و نویسنده با اندکی تخیل آن را در حد حوادث واقعی نشان میدهد... در حقیقت در بخشهایی از تاریخ تنها راه ارتباط با گذشته، تخیل است». در داستان و با عنصر شخصیتپردازی نویسنده میتواند به درون شخصیتها راه یافته، اما مورخ همواره ناظری بیرونی است. و اینجاست که پرداختِ حماسی-اسطورهای شخصیت شیرمحمد به تاریخ تحمیل میشود تا ماجرا از گذشتهای واقعی به مفهومی ذهنی تأویل یابد. تفسیر اسطورهای شخصیت شیرمحمد به این خاطر است که «برخلاف تصور معمول ما، اسطوره منبع موثقتری برای فهم حقیقت است تا تاریخ». چوبک نام داستانش را به قهرمانش اختصاص نمیدهد -کاری که پرویزی در «شیرمحمد» انجام داده، یا خبرنگار هفتهنامۀ استخر که نام زایرمحمد آغازگر خبرش میشود- چوبک هویت محمد را که ریشه در زادگاه و قومیتش دارد برگزیده، تا باور کنیم همانگونه که قومی حیات اجتماعیاش را در دورانها گذرانده سرشار و سراسر قهرمانی، قهرمانیاش میتواند جاری باشد و از انسانی به انسان دیگر تعمیم یافته، پیوند خورده، قهرمانی دیگر ظهور کند؛ مردی که تبلور آرمان قوم تنگسیر باشد، سبب سربلندی و سرافرازیشان. و زارمحمد تنگسیر است، حال چه در معنی عام خود اهالی منطقه تنگستان و چه به تعبیر خاصی که در آن «هر تنگسیر تنگستانی هست ولی همه تنگستانیها تنگسیر نیستند». آنها شهرهاند به غیرت و شرف، دلاوری و دلیری و نهترسی، مردان پهلوانشان شیرمرد و زنان جگردارشان شیرزن.
در هفتهنامۀ استخر (در بیان تاریخ) نامی از این هویت نیست اما در تمامی روایتهای داستانی، زارمحمد همواره خود را به هویتش پیوند میزند: «حاجی میدانی من تنگسیرم و زور نمیشنوم. وقتی پای زور بمیان آمد برای یکشاهی هم که شده زیر بار نمیروم ولو گردنم را اره کنند»، «ما تنگسیرا مردم بدبختی هسّیم. همش ظلم، همش حرف زور. بالاخره نباید کسی پیدا بشه و ریشه این ظلم را بکنه؟... [و] آنها را از زلفان بلند و اندام یغور و سرووضعشان [میشناسند] و به آنها «صحرایی» [میگفتند]». برای آنها «تو زندگی هیچچیز نیس که بقدّ شرف و حیثیت آدم برابر باشه؛ حتی جون آدم. حتی زن و بچه آدم... همین چل، چلوپنجسال زندگی آبرومند بهتر از صد سال زندگی با ننگ و سر به زیریه». چوبک محمد را یک نام نه، یک هویت میپندارد. هویتی به وزن یک قوم! کاری که براهنی نمیکند و در «تطهیر تنگسیر» هزار تومان محمد را در یک کفۀ ترازو نهاده و قتل پنج نفر را در کفۀ دیگر، تا به این نتیجه برسد که «محمد قابل تبرئه نیست، نهفقط در برابر عدالت اجتماعی، بلکه حتی در برابر دید عادل خواننده یا منتقد». بااینحال بهتر آن بود که بهجای هزار تومان محمد آن کفۀ ترازو را از آدمهای لهشده و زیر بار زور و جور میانباشت تا به نفع شیرمحمد سنگینی کند.
البته «ورای هر تعریفی از واقعگرایی، منازعه فلسفی کهنهای نهفته است و بین پیروان جزءگرایی و طرفداران کلگرایی کشاکشهای انتقادی در گرفته است. گئورگ لوکاچ ازجملۀ مهمترین منتقدانی است که باور دارند این دو مفهوم [جزءگرایی و کلگرایی] در «تیپ» در هم میآمیزد، زیرا «تیپ» شخصیتی است که «وحدت جداییناپذیر جزء و کل» را تجسم میبخشد». شیرمحمد در داستان پرویزی با گفتن این جمله که: «این چه شهریست کاسبش دزد...، وکیلش دزد!» میخواهد تو بدانی و بشنوی و بیندیشی و سپس قضاوت کنی: در شهری (تو بگو نظام قاجاری) که کاسبش (نظام اقتصادیاش) دزد است... وکیلش (نظام قانونگذاریاش) دزد است، نظمی وجود ندارد و جامعۀ بینظم، جامعهای عاری از حقیقت است، عاری از عدالت، و به قول کامو در مقابل نظمی متعالی که نامش عشق است، [همواره] نظمی خونین نیز وجود دارد که «در آن بشر به انکار خود برمیخیزد و قدرتش در نفرت و کینه است». در جامعهای که عدالت بمیرد، آزادی مرده است، مردم بردهاند، و شیرمحمد نمیخواهد برده باشد، ذلت نپذیرفته و شعارش را به شعور مذهبیاش گره زده میگوید: «من مثه حسینبنعلی [ع] برای گرفتن حقم میرم. خونم که از خون او رنگینتر نیس». مقاومتی که در این معادله عادلانه به نظر نمیرسد، او باید بهتنهایی در برابر نه چهار نفر -که چهار معنی- که پنجه در پنجۀ نظام حاکمه انداخته و بتواند بایستد، ایستادنی سربلند و سرافرازانه. پس راهی نیست جز سرکشی و طغیان و تمرد، و «هر متمردی که در برابر ستم بایستد، با این کار همبستگی همۀ مردم را تأیید میکند». همان رازی که موجب شد «دیگر به او نگفتند زارمحمد، همه گفتند: شیرمحمد، شیرمحمد». نامی که هنوز در صفحات آن دیار طنینانداز است. تا به قول لوکاچ «تاریخِ گذشته را همچون پیشتاریخِ زمان حال» ببینیم.
محمد اگر با وجدانی آسوده، در جامعهای از ظلم در رنج و زمانهای اسیر فقر و ستم، به کشتن ستمکاران رفته، نه بهخاطر نتیجهای است که براهنی گرفته و میگوید: «محمد، تا حدی غولی است که دست به اعمال رئالیستی میزند؛ به دلیل اینکه آدمکشی برایش زشتی خود را از دست داده است». نه، رفتن به ویرانی کاخ ستم نشانۀ معنایافتگی مرگ در ضمیر شیرمحمد است. او میداند که پس از این رفتن دیگر نمیماند؛ حال این نماندن چه با مردن حاصل آید چه با گریختن، رفتنی که مرگ حضور او در دنیای واقعی و سفر به جهان افسانههاست. رفتنی که براهنیِ منتقد نمیپذیرد و آرزومندانه حسرت میخورد: «ای کاش محمد میمرد». اما محمد نمرد و با حضور جاریاش پیوسته در ذهن تاریخی مردم ظهور کرد. آنچه پیداست همۀ این روایتها چه در ادبیات چه در تاریخ، تا لحظۀ فرار شیرمحمد آمدهاند و پس از آن پیشتر نرفتهاند تا پشت سرش قصهها بپردازند. یکی گفت با بلم (قایق) رفت عربنشینها! دیگری گفت جلوی دروازۀ بوشهر سیاهی را که اسبی برای اربابش میبرد از اسب پیاده کرد و رفت و ندیدار شد و تنها غبار اسب و سوار بر جاده ماند، کسی میگفت رفت سوی خوزستان و در بازار امیدیه مدتی دکاندار بود، دیگری از بحرین برگشته میگفت آنجا دیدهاش، و تا آنجا فسانه شد که گفتند در عزیمت رضاشاه به خوزستان نشانهاش را به وی دادهاند تا با خود ببردش پایتخت و به نشان والای جلاد دربار نائل آید!
همین جنبههای افسانگی شخصیت شیرمحمد در ذهن تاریخ، چوبک را بر آن داشت تا از او یک جهانپهلوان واقعی بسازد و برای ساخت چنین آدمی به گزافهگویی و مبالغۀ شخصیتش پرداخته تا فرآورده یک محال باورکردنی شود. و میداند که چنین شخصیتهایی موردعلاقه و پذیرش همگان خواهند بود. شخصیتی که منتقدانی چون خرمی و اسحاقیان را بر آن داشته تا سیمای جهانگیر و اساطیری برای شیرمحمد قائل باشند. محمدمهدی خرمی در مقاله «تنگسیر بازسازی اسطورهگونۀ داستانی واقعی» میآورد: «در این روایت نشانههای تلاشی -آگاهانه یا ناخودآگاهانه- برای خلق هویتی اسطورهای برای انسان عادی به چشم میخورد، هویتی که بنا بر ماهیتش از چارچوب تنگ و محدود ایدههای سیاسی- اجتماعیِ مشخص میگذرد». و در ادامه، خواسته مردم برای گرفتن ورزای یاغی سکینه و پذیرش زارمحمد را پیشانینوشت او برای قهرمان بودن دانسته میافزاید: «قبول او نشانههای سرنوشتی هستند از پیش تضمین شده و گریزناپذیر.» و ادعا میکند: «تنگسیر، بهخاطر روایت کردن این پروسه، قابلیت آن را پیدا میکند تا با درگذشتن از مرزهای ملی، در سایر فرهنگها و جوامع نیز خوانندگانی برای خود بیابد.» خرمی در ادامه بیگانگی زارمحمد با فاصلهگرفتن از دنیای آشنای واقعیاتِ روزمره را «شرط لازم برای گذار از یک موجودیت ساده به یک اسطوره» میداند و معتقد است «درواقع بخشی از این هویتِ اسطورهای که نتیجۀ کنکاش روانیست به دنبال این فاصلهگیری فرد از دنیای بیرون میآید چراکه صرفاً در این شرایط است که فرورفتن در دنیای درون امکانپذیر میگردد». اما بیگانۀ چوبک نهتنها برای گذار به حضوری اسطورهای از دنیای آشنای واقعیات فاصله میگیرد، که با رفتن به دنیای درون خود خواستار بازگشت به خویشتنِ خویش است، بازگشت به هویت حقیقی و اصالت قهرمانیاش، ماهیتی که او را به وحدت با روح حماسی قوم خویش فرامیخواند.
پیشوند «شیر» که صفتی برای مردانگی و دلیری و مظهر شجاعت است، اولبار در داستان لقبی در ستایش «رئیسعلی دلواری» چهرهای حماسی-ملی در تاریخ ایران، و سردار قهرمان مبارزه با استعمار، آنهم از زبان محمد در بزرگداشت یاد و نام وی جاری میشود: «رئیسعلی که شیرمرد بود». و چوبک با پیوند این صفت به نام محمد چهرهای متجلی از قهرمانی ملی-حماسی را بازمیآفریند؛ تا شیرمحمد حضور و ظهور مدام یک قهرمان ملی-حماسی باشد. پس آنجا که خرمی میپندارد: «پروسه تغییر هویت درواقع شامل دو بخش است. بخش اول، که درواقع شرایط لازم برای تحقق بخش دوم است، مرگ هویت پیشین است» نگارنده را وامیدارد به تأمل دراینباره که استحالۀ زارمحمد به شیرمحمد را نه مرگ هویت پیشین که بازگشت به هویت حقیقی بپندارم، هویتی که حقیقت ذهن اجتماعی-تاریخی تنگسیریهاست.
جواد اسحاقیان نیز بر آن است که «چوبک اصلاً قصد نوشتن یک رمان «حماسی» نداشته است و آنچه رفتار حماسی و مبارزۀ ضد طبقاتی و ضد استعماری در این رمان ترسیم و توصیف شده... و آنچه در پیشزمینه آمده است، زمینۀ اسطورهای-استعلای روانی اثر است... رمان، به تعبیری داستان تکامل روانی او [شیرمحمد] است و... به یک اعتقاد، حماسهای معنوی است برای رسیدن به کمال و تمامیت...». وی تکامل شخصیت برای رسیدن به «تمامیت روانی» یعنی رسیدن به هویت بزرگتر را با خوانشی اسطورهای تحلیل کرده تا «تشرف» زارمحمد به رمان را نشان دهد، و برای این کار چهار سیمای اسطورهای «حیلهگر»، «خرگوش»، «شاخ قرمز» و «سیمای توأمان» را برای محمد ترسیم میکند. ایشان پاپتیبودن محمد در آغاز رمان در کنار برخی وصفهای چوبک از هیئت «انسان-غول» شخصیتش را، به اعتبار معرفتیاش گره زده و نتیجه میگیرد: «این رفتار دلالتگر، نشان میدهد که جامعهپذیر نیست و پسافتادگی فرهنگی دارد... [و] محمد باید از حیات حیوانی و نازل خود بگذرد به سوی زندگی انسانی و اجتماعی خود، پیش برود». غافل از آنکه همین محمد در روز واقعه نیز با آنکه جامۀ نو بر تن میکند و سیمایش را با رفتن به دلاکی صفا میدهد، هنوزاهنوز پابرهنه است، حتی پابرهنه از مهلکه گریخت و پابرهنه رفت!
«سیمای خرگوش» ناظر به یک موجود اجتماعی است که کششهای غریزی و کودکانهای را که در دوره «حیلهگر» وجود داشت، اصلاح میکند. پس «مشاهدۀ تنازع برای بقا در جنگ مورچگان برای تصاحب سوسک زیر درخت کنار» را برای محمد معنای شعر محمدتقی بهار کرده و میگوید: «زندگی جنگ است جانا بهر جنگ آماده شو» تا «طی طریق او بهسوی تمامیت روانی» باشد. در همینجا «گذاشتن لاشه سوسک بیجان در کنار شمعها [را] رفتاری هیجانی، احساسی و بیوجه» میداند و بهدنبال رابطۀ میان «سوسک» و «اجنه» است و نمییابد. «ازمابهتران» ماورای طبیعت انسان هستند اما، نذر و توسل زارمحمد به آنها، صرفاً یک توسل عقیدتی است و نه شاید تقاضای نیروی ماورایی.
اسحاقیان در ادامه میآورد: «آنچه او [شیرمحمد] بهتازگی دریافته، این واقعیت است که در جامعه عقبافتاده وی، هرگز نمیتوان به نهادهای مدنی و حقوقی دل نهاد». پس از آن «سیمای شاخ قرمز» که تبلور فتح و پیروزی در قهرمان است و «ضربهزدن به حیثیت سیاسی قاجار» و اثبات بیکفایتی آن، و «سیمای توأمان» که آخرین مرحله «گذار» قهرمان در روند «تشرف» است. ترکیبی از نیروی «اندیشه» و «عمل».
فارغ از مبالغه در نمایش چهرۀ اسطورهای شیرمحمد، که ذهنش امواج پرتلاطم سیلانی است و سیلابی ویرانگر را به تصویر میکشد؛ نشانههای بسیاری هست که چوبک خواسته از محمد چهرۀ یک پهلوان حماسی خلق کند. از آن جملهاند نامی که نویسنده برای فرزندان محمد برگزیده، «سهراب و منیژه». نامهای نادر قرن چهاردهم خورشیدی در خانوادهای صحرایی! چنانکه همین فرزند در روایت پرویزی یکی بیشتر نیست و آنهم به نام «خدر»؛ پس در روایت چوبک نام فرزند میشود «سهراب» تا پدرش بازتاب و نمایانگر حضور پهلوانی حماسی به نام «رستم» باشد، و با کارهایی که تنها از او برمیآید محمد را پیکری رستمگونه بدهد. نمونۀ دیگر آنگاه که برای گرفتن ورزای بحرینی سکینه میرود، در نام «لهراسب» یادآور میشود، تا انگار نویسنده خواننده را خطاب کند: وقتی «لهراسب» -دارندۀ اسب تیزرو!- کاری ازش برنیاید نوبت به پهلوان پهلوانان محمد میرسد. آمدن قصۀ مهار ورزای یاغی و جدال با بمبک (کوسه) در دریا نیز ادامه روشی است که نویسنده در شخصیتپردازی خود از سیمای تاریخی زارمحمد پرداخته، تا چهرۀ حماسی-ملی شیرمحمد را نقش بزند.
راوی پرچم شقورق و افراشتۀ انگلیس و اهتزاز کهنهبیرق ایران روی امیریه را به شرمساری زارمحمد و ذلت جامعهای پیوند میدهد که فراموش کردهاند انگار «همین چند سال پیش نبود که جهازشون آوردن خونه و زن و بچههامون به گلوله بستن و اونهمه تنگسیر کشتن؟... هنوز خون جوونای تنگسیر تو نخلسونای «تنگک» خشک نشده...» تا زارمحمد آرزو کند: «حالا دلم میخواد «رئیسعلی» سر از گور دربیاره ببینه چه خبره...» و این سر از گور درآوردن همان «بیرون آمدن نیروی زمینی یک آدم توی این دنیا[ست]» که گلستان برای صحنه آغازین فیلم تنگسیر اندیشیده و نادری آن را درآورده است. واقع آن است که چوبک نیز میخواهد یک «رئیسعلی دلواری» دیگر ظهور کرده و سر از گور دربیاورد! و شیرمحمد نمود وجودی نجاتبخش و احیاکنندۀ روح آرمانی، و تجلی آمال و آرزوی تنگسیر باشد؛ روحی رها و آزاد.
بیشک پذیرش این شخصیت در اخبار نشریهها و اسناد و استناد گزارشهای تاریخی میسر نبود، تا ادبیات آن را تعین بخشیده، ماندگار کند و هنر آفرینش تازهای از آن دست دهد. ما با خواندن رمان «تنگسیر» و نمایش رئالیستی واقعه، قرار نیست به یاد خاطرۀ تاریخی شیرمحمد افتاده از آن یاد کنیم -چه خوب چه بد، چه با خوشی چه ناخوشی- بلکه گفتمان صدق و کذب چوبک در بازآفرینی این ماجرا با بهرهبردن از مؤلفههای تاریخی، سرانجام بازتاب دیدگاه مسلط و متعهد اجتماعی نویسندهای است که با ستمگران در جنگ است، همواره چون «تنگسیر».
منابع:
- گزیده تاریخ بیهقی، نرگس روانپور، چاپ هفدهم (1379)، نشر قطره.
- نوشتن با دوربین، ابراهیم گلستان، چاپ پنجم (1394)، نشر اختران.
- پرده، میلان کوندرا، ترجمه کتایون شهپرراد و آذین حسینزاده، نشر قطره.
- در جهان رمان مدرنیستی، فتحالله بینیاز، انتشارات افراز.
- نظریههای روایت، والاس مارتین، انتشارات هرمس.
- نگاهی به بوشهر، جلد2، ایرج افشارسیستانی، نسل دانش.
- تاریخ اقتصادی-اجتماعی بوشهر در دوره قاجاریه با تکیه بر نقش تجار و تجارت، رضا دشتی، انتشارات پازینه.
- فرهنگنامۀ بوشهر، جلد2، سیدجعفر حمیدی، نشر جامی.
- سیری در زندگی زایرخضرخان تنگستانی، سیدمحمدجواد حسینی، انتشارات ستاره جنوب.
- قصهنویسی، رضا براهنی، نشر نگاه.
- تعهد اهل قلم، آلبر کامو، نشر نیلوفر.
- مارکسیسم و نقد ادبی، تری ایگلتون، نشر بوتیمار.
- یاد صادق چوبک، علی دهباشی، نشر ثالث.
- «از تاریخ تا داستان؛ تحلیل عناصر مشترک بین تاریخ و داستان»، محمدی فشارکی، محسن و فضلالله خدادادی، پژوهشهای تاریخی، پاییز 1391. دوره48 (دوره جدید)، شماره3 (پیاپی15).
- «تاریخ بهمنزلۀ داستان»، حسین پاینده، نامۀ فرهنگستان، آذر 1384، دوره7، شماره3 (پیاپی27).
- «خوانش اسطورهای تنگسیر»، جواد اسحاقیان، سایت ادبی-هنری حضور، 1398.
ارسال دیدگاه
تیتر خبرها
-
رئیسی رییس جمهور ایران شد
-
تنگسیر»؛ همخوانی تاریخ، ادبیات و سینما
-
فتح عمارت امیریه توسط اصولگرایان
-
استاندار: ۵۸.۶ درصد واجدان شرایط رای بوشهر در انتخابات شرکت کردند
-
حذف چراغ خاموش سهمیه بنزین یورو ۴ در بوشهر
-
چرخ و فلک شهر بوشهر بزودی افتتاح میشود
-
حضور حماسی در انتخابات نشانه بصیرت و هوشمندی مردم است
-
وعده های انتخاباتی و بی مهری پاکبان ها!
اجتماعی
- بازدید مدیر عامل و مدیران شرکت پتروشیمی کیان در سومین روز نمایشگاه بینالمللی ایران اکسپو
- معادلات پیچیده پتروشیمی کیان/ آیا دولت رییسی می تواند تغییری در این مگاپروژه ایجاد کند؟
- 9 دستاورد طلایی در کارنامه شرکت فولاد امیر کبیر کاشان ثبت شد / با حمایت مدیر عامل شستان
- جشن تحویل سال در شرکت مخازن سبز پتروشیمی عسلویه با حضور مهندس باتمانی مدیرعامل
تیتر خبرها
-
رئیسی رییس جمهور ایران شد
-
تنگسیر»؛ همخوانی تاریخ، ادبیات و سینما
-
فتح عمارت امیریه توسط اصولگرایان
-
استاندار: ۵۸.۶ درصد واجدان شرایط رای بوشهر در انتخابات شرکت کردند
-
حذف چراغ خاموش سهمیه بنزین یورو ۴ در بوشهر
-
چرخ و فلک شهر بوشهر بزودی افتتاح میشود
-
حضور حماسی در انتخابات نشانه بصیرت و هوشمندی مردم است
-
وعده های انتخاباتی و بی مهری پاکبان ها!