نسخه Pdf

از بوشهر تا ابومسلم مشهد

از بوشهر تا ابومسلم مشهد


خاطرات ورزشی فوتبالیست خاطره ساز بوشهری محمود ابراهیم زاده
 
قسمت سوم
 
راننده ،سنگينى پاهای درشت و چكمه بوتش را انداخته بود رو ى پدال گاز و گاهی  با آواز سوسن همخوانى می کرد و دستان زمختش را روی  فرمان پهن اتوبوس كه اندازه يه رينك دوچرخه هامبر بود مى چرخاند و سر وگردنش را مرتب به چپ و راست خم مي كرد و گاه گاهى هم به آينه اتوبوس  نگاهی مى انداخت و مسافران را برانداز مى كرد و من مرتب داشتم نقطه به نقطه اطراف جاده را به خاطرمى سپردم همين كه ديدم از كارخانه يخسازى حاج حبيب فيوض گذشته ايم ، يكى از مسافران با صداى بلندی داد زد. گفتم عامو زهر مار ، زدى چرتمون پاره كردى ها . ، اتوبوس از سه راهى برچ مقام سمت چپ پيچيد و بعد ازچند صد متر به تناژ ( پليس راه ) رسيد، گروهبانی آمد تا بارهاى بالاى اتوبوس را بررسى كند كه بيشتر ازمعمول بلند نباشد . گروهبان از شاگرد اتوبوس خواست صندوق بغل را براى بازرسى باز كند . راننده هم فورا از روی صفحه كيلومترجلو داشپورتش مقواى سفيد و دايره شكلى را كه سرعت و مقدار ساعت و مسافت را نشان مي داد برداشت و با يک قيافه فردينى و حق به جانب پياده شد و رفت دم دفتر تناژ، أفسروظيفه  مهری بر برگه های او زد  . راننده فاتح و پیروز برگشت و قبل ازاينكه بخواهد پشت فرمان  بنشیند با دست راستش عينك دودى و ژيگولي ش را از روی چشمهایش كشيد بالاى سرش و با دست چپش كمى خشتك شلوار قهو ه اى داكرونش كشيد پايين و شروع كرد به سخنرانى : 
«آقايون و خانوما از اينجا كه راه افتاديم ميرم تا كنار تخته، اونجا نيم ساعت استراحت مى كنيم و خوراك و دستشويى،  مسترابى و نمازى و هرچه دارين انجام مى دين و اينشالله استراحت بعدى براى شام دشت ارژن خواهيم بود تا سر وقت برسيم شيراز . 
و من به تنها چيزى كه فكر نمى كردم استراحت و نهار و شام . بود فقط از خدا مى خواستم اصلا اتوبوس هيچ جا توقف نكند ، اگر بموقع ساعت ٩ برسد شيراز ، من مى توانستم با تى بى تى ساعت ١١ شب از شيراز به طرف اصفهان حركت كنم، خلاصه اتو بوس راه افتاد ، و راننده هم مرتب هرآهنگی و نوارى كه خودش دوست داشت عوض و بدل مى كرد ، از سوسن مى زفت به جواد يسارى. و ازسوسن  به ايرج مهديان  ، چند ساعتى گذشت خور و پف بعضى مسافران و بوى گند كفش و جوراب در فضاى اتو بوس منتشر شد و شاگرد هم هر از گاهى اسپرى به به ميزد و از مسافرانى كه با جوراب نشسته  بودند  درخواست مى كرد كفششان را بپوشند. 
به كنار تخته رسيديم همه پياده شدند و من روى صندلي ام ميخكوب شده بودم. شاگرد به طرفم آمد و گفت : آقا بايد پياده بشى مى خوام درب اتوبوس قفل كنم

با اجبار و غرولند شاگرد اتوبوش م پياده شدم ، يه كپر پيشى ( گرز و يا پيش نخل) كه يه چراغ پمپى پور نورى از سقفش آويزان بود و سر تا سر جلو سقف كپر بنديله ها يى از ديرى و خارك پخته كه مثل تصبيح بند كرده  بودند، نظرم را جلب كرد ، فكر كردم شايد بد نباشه چند تا بنديله خارك پخته و ديرى بخرم كه دست خالى نرفته باشم پيش مسيح نيا تهران  ، تا مسافران يكى يكى برگشتند ، من هم خريدم را انجام دادم  و يک قيف بنك شور هم براى خودم خريدم كه مشغول باشم ، اتو بوس به حركتش ادامه داد و چند ساعتى هم رفتيم و دشت ارژن هم با يک استراحت  کوتاه پشت سر گذاشتيم و تا از اخرين كوه و كتل ها گذشتيم از دور چراغ هاى روشن شيراز پديدار شد . چراغ های شیراز از دور سوسو می زد . باد خنک شبانه شیراز از دور از پنجره های اتوبوس وارد می شد . یکی از مسافران از سایر همسفران خواست تا بر جمال شاه چراغ صلوات بفرستند . مسافران نیز هم آوا  با او صلوات فرستادند و پس از آن نیز برای سلامتی  آقای راننده که این راه صعب و دشوار را بریده بود درخواست صلوات کرد . برای سلامتی آقای راننده صلوات . و مسافران این بار صلواتی بلند تر فرستادند.
در پشت سر من پیرزنی نشسته بود که از بوشهر تا اینجا نتق نکشیده بود . ساکت و خاموش این همه راه را آمده بود . همین که شنید به نزدیکی های شیراز رسیده ایم  شرو ع كرد به يزله گرفتن : ماشالله ماشينمون ، نمك داره شوفرمون

مسافران با پیرزن دم گرفته بودند به جز من که در رويايى رسيدن به تى بى تى اصفهان بودم . پیرزن سکوت و خاموشی مرا دید با  انگشتان دستش زدبه  پشت كتفم و گفت :عامو تو هم جواب بده نه

اتوبوس بهموقع به گاراژ دروازه اصفهان كه اخرين دروازه شيراز به طرف اصفهان بود رسيد و من با عجله پياده شدم و زودتر از همه دم صندوق بغل ایستادم كه ساكم را از شاگرد تحويل بگيرم . شاگرد هم بى رحمانه هر ساك و چمدانی را مثل بره قربانی می گرفت و پرت مى كرد بيرون.
 خلاصه به قول بوشهريها من هم ساك در دستو پتو زير بغل بطرف تى بى تى راه افتادم .
ارسال دیدگاه
  • پایگاه خبری نفت امروز
  • پایگاه خبری نفت امروز