عباس قاسمپور

عباس قاسمپور

سيل استي و کاش باز پل مي زدي و..
بر شيشه ي من دوباره زل مي زدي و..
من خودروي گِل گرفته اي هستم عشق
اي کاش مي آمدي و گُل مي زدي و...
------------
چشمي زده زخم و ان يکادم هستي
من شرجي ام و تو نيز بادم هستي
خوشحالم از اينکه درد دارد روحم
حتما سر«سوزني» به يادم هستي!
----------
بعد از تو دوام قامتم با آب است
خون‌ لازمم و حجامتم با آب است
بر گريه ي بي امان من غصه نخور
سيمانم و استقامتم با آب است!
----------
اي حضرت ميز! پايه ات کم نشود
اي کيک عزيز! لايه ات کم نشود
اي حضرت سايه ابرهايت بسيار
اي حضرت ابر سايه ات کم نشود!
----------
خنديد پدر.. تبسم اش عالي بود
پرواز پدر به رغم بي بالي بود
مانند هميشه جام دل لبريز و
مانند هميشه جيب ما خالي بود!
------------
خوشحالم از اينکه غرق دلدادگي ام
يک طفل پر از صداقت و سادگي ام
در عقل کلاس هاي بسياري را..
در عشق ولي هنوز آمادگي ام

ارسال دیدگاه