قاسم بحراني

قاسم بحراني

مثل بادي که رمز عبورش را
فراموش کرده
بين زمين و آسمان
سرگردانِ توام.
بو مي کشم
حتي ردِ دست هاي تو
بر دستگيره هاي در
گم شده
به کوچه مي روم
تو را نديده!
انگار با پا
از من دور نشده اي.
---
مثل سه شنبه هاي بلاتکليف
وسط هفته
گير کرده ام
نه کسي به تعطيلاتم مي آيد
نه هوايم دو نفره مي شود
کسي به اسم صدايم نمي زند
حتي تقويم ها
اتفاقي برايم ندارند
مثلا:
سه شنبه خونين، سياه يا خاکستري
کاش گلوله اي، کبريتي
يا ملافه اي
سه شنبه زخمي، سوخته
يا سپيدم مي کرد...
-----
زندگي مان
گرم بود
به برف نشسته بر موهاي تو..

ارسال دیدگاه