سید مرتضی کراماتی

سید مرتضی کراماتی

گاه گاهي که زمين مست و زمان مي لرزد

دست و دل از طرفي، گاه زبان مي لرزد

 

شکر نعمت که هوا طالب باريدن کرد

ابر يکريزتر از برگ خزان مي لرزد

 

قطره ها با هم و بي هم به تکاپوي حضور

سيل مي آيد و دل از هيجان مي لرزد

 

ناگهان واقعه ي تلخ پريشاني ها

ديده ها مضطرب از ديدنشان مي لرزد

 

بچه آهو به اميدي که ببيند فردا

بي خبر از همه جا رقص کنان، مي لرزد

 

قصه پايان برسد يا نرسد مي گويم:

"مند"مي ماند و آهو نگران مي لرزد...


ارسال دیدگاه