رضواندخت محسنی

رضواندخت محسنی

اينجا درختان پر مغزند
شخصيت هاي درشتي
پشت پوست خسته ي باد
دره هاي پيشاني را
تحويل مرز مي دهند.
 
از ميان شاعران
تنها يکي
چمدانش را برمي دارد
و خلوتش را مي تکاند
روي  کاغذ.
اتفاق ها  افتاده ترين درخت
که تمام کودکي
با دريا سخن مي گويند.
 
تقويم پاره اي
که بهارش
زود خشک مي شود
گندم ها اما
هنوز گندمند
-با  دهان بسته- آب مي خورند
از چشمه هاي باز
لختي ميان شعر
                شعري ميان روز...
-----------------
در اين باران بازي ها
خم  مي شوم باران بردارم
خيال از سرم مي افتد
در دهان شعر
چقدر به قيافه اين فصل مي آيد!
 
پاييز ميوه ي ممنوعه
وبرگ هاي يرقاني اش مي ريزد
من با سکوت پر حرفي
دور خودم مي چرخم
تکه اي از خاطراتم را
از خاک بيرون مي کشم
و تمام روز
به صداي آب گوش مي کنم.
------------
فشنگ ها ايستاده اند
خيره به افتادگي عقاب ها
پرندگان کوچک
-گلوله گلوله-
از کنارشان رد مي شوند
با غروري که سکوت مي کنند
دستشان بند است
به شکست بال هايشان
و بهار امسال
تجربه ي تازه اي خواهد بود
براي زميني که از آسمانش
پرنده مي بارد!

ارسال دیدگاه