تارا حیدری

تارا حیدری

آشفته ام شود
هر خوابي كه بي تو ببينم!
كه ولوله مي شوي
وول مي خوري در سَرَم
از سِرْم پايين مي آيي
از سر انگشتانم سر ريز مي شوي
روي كاهي كاغذ كاهگِل مي شوي.
 
كِل مي شوي
به روبندوي سبزه هاي كوچه
كوچ مي كني
سايه به سايه به ديوار همسايه.
 
ستاره مي شوي
“تاره” مي شكوفي به نخل شبزده ي موهام
-سرم پر از تش باد-
دور مي شوم
دور مي خورم گِرد خودم
گردباد مي شوم
                  فرياد مي شوم....
-----------------
فاطمه نوایی لقب
هق هقي بعد بغض جا خوش کرد
پشت افکار شوم آخري ام
خفه مي شد منِ زني  زيرِ
گره‌ي کور بخت روسري ام!
 
خنده‌هايي مهيب و بي پروا
روي زخم دلم نمک ميزد
مردي از انزواي يک تاريخ
زن اين قصه را کتک مي زد
 
دردها زير لاک پنهان بود
بو کشيديم عطر اَسْتون را
در خيابان که راه ميرفتيم
خفه کرديم جيغ‌ ناخن را
 
جمع سلول‌هاي معترضي
در تن من شعار مي‌دادند
توي دهليزهاي تو در تو
فحش  دنباله دار مي دادند
 
نرسيده به دنده‌هاي چپم
نعش‌‌کش‌ها جنازه مي‌بردند
حجم تابوت خالي از من را
مثل جسمي قراضه مي‌بردند!
 
حال من حال ماهي مرده است
که شده- از دهان دريا -تف
بارها بعد سرفه‌هاي خودم
فکر کردم به مرگ تلخ چخوف
 
نفخ کرده شب نبودن تو
بعد صرف دو پُرس ماهي تُن
نوبت قرص‌هاي لعنتي است
طعم نعنا به شکل دايميتيکُن...

ارسال دیدگاه