معرفي فيلم rilington place

معرفي فيلم rilington place

مارچ سال 1953، گوشه‌اي از محله‌ي ناتينگ هيلِ لندن، اجساد چندين زن در زيرزمين، باغچه و ديوارهاي خانه‌ي شماره‌ي 10 ريلينگتون پيدا شد؛

مجيد فخريان

واقعه‌اي که مردم لندن را غافلگير، و عواطف و احساسات‌شان را به‌شدت جريحه‌دار کرد. اما اين ماجرا پس‌لرزه‌اي غيرمنتظره در پيِ تکاني ديگر بود؛ خانه‌ي حقيرِ ريلينگتون پيش از اين نيز براي مردم لندن آشنا و يادآور اعدام مردي به نام تيموتي ايوانز بود که به جرم قتل همسر و فرزند نوزادش، توسط دادگاه لندن اعدام ‌شده بود. آن‌زمان چيزي در دستِ ايوانز نبود که بتواند همسايه‌ي زيرِ پاي خود، جان کريستيِ سر به ‌زير را تسليم دادگاه کند و البته کريستي هم چموشِ کارآزموده‌‌يِ بازيگري بود که مي‌توانست اطمينان و ترحم همه را به سوي خود جلب کند. باقي ماجرا متعلق به فعالان و کمپين‌هايِ به اصطلاح حقوق‌ بشري شد و چيزي دستِ کسي را نگرفت. اما اين ميان سهم سينما و تلويزيون دو فيلم ديدني شد. ريچارد فلچر در دهه هفتاد، و کريگ ويوِيرُس(و بي‌بي‌سي) به تازگي. دستِ کم در دو‌سطح مي‌توان از آگاهي سازند‌‌گان‌شان به رابطه‌ي «تصوير و واقعيت» پي‌برد: هيچ‌کدام از فيلمسازان لباس پزشک به تن نمي‌کنند که ذهنيت قاتل زنجيره‌اي‌ خوش‌تصويرشان را روانکاوي کنند؛ به اين مسئله که چنين مسيري جلوه‌ي رمزآلودگي بالقوه‌ي جان کريستي را از بين مي‌بَرَد، اشراف کامل دارند و هرکدام در مسيري ديگر قدم برمي‌دارند. ريچارد فلچرِ بدنام، با سينماي وحشت دهه‌ي هفتاد عهد برادري مي‌بندد و قاتل خود را در همان خطي هدايت مي‌کند که قاتلين آن‌دوره (و شايد زودتر از بسياري از آن‌ها). فيلم فلچر گزينه‌ي خوبي است که در مقاله‌ي راهگشاي رابين وود در باب سينماي وحشت، به عنوان مثالي ديگر در کنار «کشتار با اره‌برقي در تگزاس» بررسي شود: «همچون کابوسي جمعي،روحيه‌اي نفي‌گرا و يک‌نوع شهوت ويرانگريِ بدون تبعيض در کانون توجه»؛ فيلم زمانه‌ي خود. رئاليسمِ ناب فلچر، جاي خود را به پست‌کلاسيسيزمِ چشم‌نواز در ميني‌سريال تازه‌ساخت مي‌دهد. و اين‌بار اين تمهيد به جهت خدشه‌دارکردنِ زيبايي‌‌شناسيِ دهه‌ي چهل و پنجاه سينما توسط قاتل زنجيره‌اي خود صورت مي‌گيرد. هم‌زيستي شفافيت و تعفن، فيلم را دو پهلو و مخاطبش را به اندازه‌ سرخورده مي‌کند ولي در نهايت آنچنان که بايد، نمي‌تواند روايت خود را از مسئله بحراني سازد. نقش جان کريستي را در فيلم اول ريچارد آتنبرو و در ديگري تيم راث بازي مي‌کند که هر دو توان جاانداختن خود به عنوان لکه‌ي تصويري هر قاب را دارند. جاذبه‌ي ناخوشايند آتنبرو البته همراهي مي‌کند و در زمان‌هايي، چهارستون بدن مخاطبش را به لرزه درمي‌آوَرَد.

ارسال دیدگاه