منوچهر آتشی
گذرگاهی که باور آفتاب را از شریف گرفت
پیام عسلویه؛ زندهیاد منوچهر آتشی در مقدمه یادداشتی که بر کتاب «آس نحس» شریف نوشته بود، شخصیت او را چنین بازنمایی میکند: «
از محسن شریف قبلاً فصل های تکراری را خواندهایم. درباره کتاب اول که نوشتم، که من ایشان را از دیرباز میشناختم. تقریباً همسن و سالیم، من کمی پیرترم، آنجا گفتهام که شریف از همان اوایل جوانی، من و او و مرحوم نعمتیزاده در بوشهر معرکه شعر و شاعری را به راه انداخته بودیم، پیوسته با ما بود. مینوشت و نمینوشت. یعنی گاهی چیزی برایمان میخواند. قطعهای به نثر اما ادامه نمیداد یا رو نمیکرد، شاید هم علت این بود که آن سالها (30 ....) شعر، هنر غالب در عرصه مطبوعات و نشر بود و قصهنویسی ندرتی بهشمار میرفت و کمتر رواج داشت اما شریف از همان سالها هم با سیمای منفی اندیشه در میان ما حضور داشت، سفر دومش از تهران به بوشهر بعد از شکست مرداد 1332 بود، دارالفنون را تمام کرده بود و آمده بود تا از ته مانده ملک ارث پدری- (شنزارهای چاهکوتاه) تکه زمین را برای امرار معاش، وصله کار و تلاش خود کند از همه مهمتر رانده و مانده تشکیلات سازمان جوانان حزب کذایی بود و مثل همه ما تا سالهای بعد نمیخواست باور کند که شکست بعد از کودتا اتفاق نیفتاده، خیلی پیش از آن رخ داده و ما جز ساده لوحان نبودهایم که بنا به تقدیر تاریخی تمام شور و نشاطمان در یک «نبرد مشکوک» هدر رفته ... .
باری، این نوشتهها را نوشتم تا بگویم که شریف از کجا و از چه گذرگاهی به آفتاب آمده بود، که دیگر تا آخر عمر هرگز آفتاب طبیعی را هم باور نکرد، ظلمتی که تمامی قصهها یا در واقع ذهنیت او را فرا گرفته. آنچنان رسوبکننده، ملموس و تیغدار است که روح را مسخ میکند.
در این ظلمت یا شبهایی که از آغاز هر داستان، او بر کاغذ نازل میکند، دیگر شب طبیعی نیستند- دوران تاریخند- میآیند تا حکومت کنند، میآیند تا مسخ کنند- و میکنند- این شبها دیگر مثل شبهای شاعران حزبی بعد از کودتا یا حتی شبهای نیما، شبهای زودگذر نیستند. پردوام، همیشه، و راسب و ویرانگرند، هرگز روزنهای برای یک صبح احتمالی هم باقی نمیگذارند، تنها کورسوئی که در این شبها جرقه میزند کور سوی عشقی بیسامان است. که هیچ کاری برای رهایی و فراغت نویسنده از دستش برنمیآید. فقط میآیند تا بگویند: که در چنان ظلماتی چنین کورسوهائی هم هست. اما آن هم مغلوب ظلمات ابزاری حاکم بر روح زمانه است. برای درک داستانهای شریف نخست باید جغرافیای حوادث او را پیدا کرد، این جغرافیا اگر کشف شود، عناصر نمادین هم زود یا دیر کشف میشوند و بعد خواننده میتواند رمز و راز قصه را دریابد. و لذت عمیق ببرد. یا چه بسا بدش نیاید ولی اینها خیلی مهم نیستند. آنچه مهم است کشف این جغرافیا است جغرافیائی که در آن حوادث با ریتم خیلی کند رخ میدهند یا شاید اصلاً رخ نمیدهند بلکه پردهبرداری میشوند؛ این درستترین اظهار در مورد طرحهای زیرین قصههای شریف است.
باری، این نوشتهها را نوشتم تا بگویم که شریف از کجا و از چه گذرگاهی به آفتاب آمده بود، که دیگر تا آخر عمر هرگز آفتاب طبیعی را هم باور نکرد، ظلمتی که تمامی قصهها یا در واقع ذهنیت او را فرا گرفته. آنچنان رسوبکننده، ملموس و تیغدار است که روح را مسخ میکند.
در این ظلمت یا شبهایی که از آغاز هر داستان، او بر کاغذ نازل میکند، دیگر شب طبیعی نیستند- دوران تاریخند- میآیند تا حکومت کنند، میآیند تا مسخ کنند- و میکنند- این شبها دیگر مثل شبهای شاعران حزبی بعد از کودتا یا حتی شبهای نیما، شبهای زودگذر نیستند. پردوام، همیشه، و راسب و ویرانگرند، هرگز روزنهای برای یک صبح احتمالی هم باقی نمیگذارند، تنها کورسوئی که در این شبها جرقه میزند کور سوی عشقی بیسامان است. که هیچ کاری برای رهایی و فراغت نویسنده از دستش برنمیآید. فقط میآیند تا بگویند: که در چنان ظلماتی چنین کورسوهائی هم هست. اما آن هم مغلوب ظلمات ابزاری حاکم بر روح زمانه است. برای درک داستانهای شریف نخست باید جغرافیای حوادث او را پیدا کرد، این جغرافیا اگر کشف شود، عناصر نمادین هم زود یا دیر کشف میشوند و بعد خواننده میتواند رمز و راز قصه را دریابد. و لذت عمیق ببرد. یا چه بسا بدش نیاید ولی اینها خیلی مهم نیستند. آنچه مهم است کشف این جغرافیا است جغرافیائی که در آن حوادث با ریتم خیلی کند رخ میدهند یا شاید اصلاً رخ نمیدهند بلکه پردهبرداری میشوند؛ این درستترین اظهار در مورد طرحهای زیرین قصههای شریف است.
ارسال دیدگاه