فرصت شیرازی

فرصت شیرازی

ديدن روي تو و دادن جان مطلب ماست

پرده بردار ز رخسار که جان بر لب ماست


بت روي تو پرستيم و ملامت شنويم

بت پرستي اگر اين است که اين مذهب ماست

 

گرچه در مکتب عشقيم همه ابجدخوان

شيخ را پير خرد طفل ره مکتب ماست

 

شرب مي با لب شيرين تو ما راست حلال

بيخبر زاهد از اين ذوق که در مشرب ماست

 

نيست جز وصف رخ و زلف تو ما را سخني

در همه سال و مه اين قصه روز و شب ماست

 

در تو يک يا رب ما را اثري نيست ولي

قدسيان را به فلک غلغله از يا رب ماست

 

چرخ عشقيم و تو ما را چو مهي زيب کنار

خون دل  چون شفق و اشک روان کوکب ماست

 

اينکه نامش به فلک مهر جهان افروز است

روشن است اين که يکي ذره ز تاب و تب ماست

 

خواستم تا که شوم بسته فتراکش گفت

فرصت اين بس که سرت خاک سم مرکب ماست


ارسال دیدگاه
  • پایگاه خبری نفت امروز
  • پایگاه خبری نفت امروز